عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

بی تو...

به من نگاه می کنی، مرا صدا می کنی

به یک نگاه غم زده، درون خاطرات تلخ

مرا رها می کنی...

چه لحظه ها، چه روزها، مرا چو یک ستاره

در اسمان نشاندی...

چه نا امید و مرگبار، مرا زمین زدی و

چه هرز نشان داده ای...

من بی تو چیستم؟

در شبان غم تنهایی خویش؛

عابد چشم سخنگوی توام...

من در این تیره شب جان فرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

ادامه مطلب ...

به نام او...

      زنی با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواربار فروشی محله شد و با خجالت به صاحب مغازه گفت: شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش فرزندش بی غذا مانده اند...از او خواست مقداری خواربار به او بدهد تا وقتی کاری پیدا کرد قرض خود را ادا کند.

      مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و صحبت های زن را می شنید سریع به مغازه دار گفت: ببینید خانم چه می خواهد، خرید خانم با من!

      خواربار فروش که نمی خواست پیش مشتری هایش جواب رد داده باشد ولی چندان هم راضی به دادن جنس رایگان نبود، رو به مشتری کرد و گفت: لازم نیست... خودم می دهم!

      مغازه دار فکری کرد و با نیشخندی گفت: فهرست خریدت را روی ترازو بگذار و به وزنش هر چه خواستی ببر!

      زن لحظه ای مکث کرد، بعد با خجالت تکه کاغذی از کیفش در اورد و چیزی رویش نوشت و ان را روی کفه ی ترازو گذاشت.

      همه با تعجب دیدند که کفه ی ترازو پایین رفت!

      خواربار فروش با ناباوری شروع به گذاشتن جنس بر کفه ی ترازو کرد،اما کفه ی ترازو برابر نشد...!

ان قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.

      در این وقت خواربار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت تا ببیند که روی ان چه نوشته شده است.

      روی کاغذ، فهرست خرید نبود! دعای زن بود که نوشته شده بود:

ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری... خودت ان را بر اورده کن!

فقط خداست که می داند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است!

قشنگن...

-          چراغ دوستی تو در قلب من همیشه روشنه، حتی تو اوج مصرف!

-          هیچ وقت ارزو نمی کنم خدا ارزوی تمام بنده هاشو بر اورده کنه چون جز من خیلی ها ارزوی داشتن تو رو دارن!

-          ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند! چه تلخ است قصه ی عادت!

-          اندیشیدن به اینکه نمی خواهم به تو بیاندیشم، هم جنان به تو اندیشیدن است! پس بگذار بیاندیشم که نمی خواهم به تو بیاندیشم!

-          رفتی و ندیدی که چه محشر کردم،با اشک تمام کوچه را تر کردم، وقتی که شکست بغض تنهایی من، وابستگی ام را به تو باور کردم!

-          تو مثل راز بهاری و من رنگ زمستانم، چگونه دل اسیرت شد؟ قسم به شب نمی دانم...!

-          رفتنت اغاز ویرانی است، حرفش را نزن! ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن! دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا؟ دل شکستن کار اسانی است حرفش را نزن!

-          حالا که میروی اهسته برو... هر قدمت دورتر، نفسم تنگ تر... بگذار دل اهسته اهسته ندیدنت را بیاموزد!

-          افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود... همیشه یکی بود، یکی نبود!

-          غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد، همینکه عزیزت نگاهش را به دیگری فروخت یعنی تو غریبی!

-          یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم: برای انکه باید باشد و نیست...!

-          روز اول شوخی شوخی جدی شد! شوخی ترین جدی عمرم دوست داشن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو!

-          زندگی سرگذشت درگذشت ارزوهاست!

-          دلم گرفته از ادمایی که میگن دوستت دارم اما معنیش را نمی دونن،از ادمایی که می خوان مال اونا باشی ولی خودشون مال تو نیستن،از اونایی که زیر بارون واست میمیرن اما وقتی افتاب میشه همه چیز یادشون میره!

-          یادت میاد اون روزی که اون گل رو بهم دادی؟ گفتی گل ها بی معرفتن، زود خشک میشن، زود از پیش ادم میرن ولی... اشتباه کردی! چون گلی که بهم دادی اونجاست،رو به روم روی دیوار... یه کمی خشک شده ولی ترکم نکرده، باهام مونده ولی تو... گل هست اما تو نیستی... تو رفتی... تو بی وفاتر بودی!

حسرت عشق...

آنکه می گوید دوستت دارم،

دل اندوهگین شبی است مهتابش را می جوید.

هزار کاکلی شاد در چشمان تو...

هزار قناری خاموش در گلوی من!

ای کاش...

ای کاش عشق را زبان سخن بود!