در کوچه باد می اید...
این ابتدای ویرانی است!
ان روز هم که دست های تو ویران شد...
در کوچه باد می امد!
« فروغ فرخزاد»
دعا کردیم که بمانی ، بیائی کنار پنجره ، باران ببارد .
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست .
رفتی پیش از آن که باران ببارد...
« سهراب سپهری»
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت.
«فروغ فرخزاد»
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
« حمید مصدق»
برای بار دیگر با قلب پاک تو میعاد می بندم! میعادی همیشگی که حتی بعد از مرگ هم جاودانه خواهد ماند. میعادی که از ان صدای موسیقی مهر و عاطفه به گوش رسد. بیا تا در این میعاد عاشقانه نت موسیقی عشقمان را با هم هم نوا کنیم که صدای دلنواز ان چون افسانه ی لیلی و مجنون در همه عالم بپیچد و تمامی عاشقان عالم را به رویای با هم بودن ببرد ...
اری... میعاد عاشقانه در واقع یک موسیقی است از قلب دو عاشق که جز عشق هم چیزی نمی بینند و نمی خواهند!
عشق یعنی یکی شدن... یعنی وجود پاک دیگری را در درون خویش حس کردن و من با تمامی وجود عشق تو را در قلب خود حس می کنم و به وسیله ی قلم احساسم را بر روی این صفحات حک می کنم تا باز هم بگویم که تو نوید دهنده ی این کلمات عاشقانه ای در این میعاد گاه... میعاد گاهی که گر چه از وجود مادی تو تهی می باشد اما یاد تو و عشق تو جاودانه بر ان سایه افکنده و بوی خوش عشق را به مشامم می رساند و قلبم را تبدیل به میعادگاهی عاشقانه نموده است.