عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

خوشه های ارزو...

  می گویند عشق همه چیز است نه یک چیز. عشق معنی ندارد، تعریف دارد. عشق را نمی توان توصیف کرد، باید ان را تجربه کرد. می گویند عشق بیداری است نه خواب. عشق را می توان پیدا کرد، می توان عشق را گم کرد.

      عشق را در اتش، در اب جاری جویبار و در بال های گشاده قاصدک، روی بال پروانه و رقص شاپرک جستجو کرد و در فرود نرم شاپرک روی گلبرگ ها دید. عشق را در معلق زدن ماهی در تنگ بلور، در صدای اواز بلبل در بیشه و در هر کلمه مصرع و بیت شعر حافظ، مولوی و سعدی... لمس کرد!

      عشق خود زندگیست و در رگ های زندگی جاریست. زندگی مویزاریست الوان مملو از خوشه های سبز، سرخ و زرد. حبه هایی که به بار می نشینند و سرخ می شوند و حبه هایی کالند و لبریز ارزو. ما برای حبه های کال زندگی می کنیم، به خاطر چیدن خوشه های ارزو عاشق می شویم و عشق می ورزیم و معشوقه می شویم.

      ما امیدوار زندگی می کنیم تا زمانی که سبز دانه های ارزو ارغوانی شوند و شرابی. خلاصه عشق را نیازی به تعریف نیست بلکه باید ان را زندگی کرد و دید.

      چه کس نمی داند بازی عشق دو هم بازی برابر می طلبد؟ عشق معشوق می خواهد و عاشق مشتاق می طلبد.

باورم کن...

 

دردی شیرین سر بر سینه ی بی قرارم می کوبد،

 دردی شبیه عشق!

دردی که سایه ی نوازشگر نگاهت را می جوید.

کاش می دانستی که چه قدر دلتنگ توام.

لب هایم خاموش اند اما کاش غوغای درونم را می شنیدی...

 تا من همیشه ارام و بی پروا،

 به تماشایت می نشستم...

 و با دیدن غنچه ی لبخندی که در میان لب هایت پرپر می شد،

 توان زندگی می یافتم.

 اه که چه قدر سرگردانم، منم و سکوت و تنهایی.

 کاش می توانستم بانگ عشق را به صدا در اورم...

 تا طنین دلنوازش را می شنیدی...

 و باورم می کردی.

 مرا که اینهمه بی تو بیتابم!

در چشم من طلوع کن...

بار دیگر 

 با نگاهت 

 که عمیق است و زیبا 

 به من نگاه کن! 

 من محتاج طلوعی دوباره 

 از زندگی هستم 

 تا دوباره در اوج یأس 

 بدانم که روی زمین 

 یک نفر هست که می تواند 

 تمام سختی های گذشته را 

 به خاطره ای دور 

 برایم مبدل سازد. 

 پس... طلوع کن!

یک صدای ارام درونی...

       تا حالا شده نشسته باشی و ناگهان احساس کنی که باید کاری برای کسی که به او اهمیت میدی بکنی...؟

      ... ان خداست که از طریق روح القدس با شما حرف میزنه!

      تا حالا شده یکدفعه در مورد شخصی که مدت طولانی است او را ندیدی فکر کنی و سپس بدانی که او را به زودی خواهی دید و یا از او تلفن یا نامه ای دریافت خواهی کرد...؟

      ان خداست... چیز تصادفی نیست!

      ایا شده که یک چیز عالی بدون انکه ان را خواسته باشی دریافت کرده باشی؟ مثل پولی از طریق پست، قرضی که صاف شده، کوپن خرید رایگان کالا از جائیکه می خواستی چیزی از انجا برای خود بخری اما بزاعت مالی ان را نداشته ای...؟

      ان خداست... او خواست دل شما را می داند!

      ایا در موقعیتی بودی که نمی دانستی چه کار کنی تا وضعیت را بهتر کنی اما وقتی به عقب نگاه می کنی...؟

      ان خداست که شما را از میان تمامی رنج ها عبور داده تا روز روشن او را ببینی...!

     

     

بعد از تو...

      وقتی برای اولین بار، نگاه بی قرارت در نی نی چشمان نگاهی مشتاق گره می خورد، همه چیز را از دست خواهی داد و ان، زمانی است که به حقیقت عشق پی می بری و تو نمی دانی محبت کردن با مورد محبت قرار گرفتن، چه قدر فاصله دارد. تو عشق دست نیافتنی ات را با تمام چیزهایی که برایت مقدس اند ارزانی نگاهی، تنها نگاهی نا پایدار می کنی و در ان لحظه، با هر تپش قلبت صد بار خواهی مرد و تو هیچ کس را نخواهی داشت که برای معصومیت عشق فنا شده ات ذره ای اشک، هر چند تلخ از دیده بریزد.

      با هر نگاه لغزنده ی او عشق را برای خود هجی می کنی غافل از این که قلب او به تاراج عشق دیگری رفته است و برایت دشوار است  باور حقیقت خزان عشق. وقتی برای نخستین بار به زندگی، به عشق خندیدی نگاه پر حسرتت چند قدم ان سو تر خنده ی تلخ و وحشیانه ی مرگ را ندید.تنها چیزی که از عشقی یک طرفه نصیبت می شود، مخزن اشک های بی امانت است که نشأت گرفته از قلبی در خون اکنده است. ان قدر اشک ریختی که وجودت در امواج سیل دیده گانت گم می شوند و نمی بیند ان نگاه نا پایدار ویرانه ی حضورت را.

      خنده در گذرگاه گلویت راه به جایی نخواهد برد و تو تنها و شیدا میگریی به سرنوشت مبهم عشق خویش! تنها ترین شیدا ان زمان است که از خویش می پرسی بعد از تو، عشقت با که هم اغوش می گردد؟ ان زمان است که از می پرسی چه کسی روی خوشبختی را نظاره کرده که تو چون او نیستی؟ وقتی دیده گان بیقرار و اشک بارت را به سیما ی دلنشین او می دوزی با سکوتی سنگین تر از فریاد، میخواهی بانگ براوری « به او بگویید دوستش دارم». تو زاده ی دردی و فریادت اهنگ رنج فرداها رادر خود نهان دارد و نمی دانی عشق های کاغذی ماندگار نخواهند بود...!