می گویند عشق همه چیز است نه یک چیز. عشق معنی ندارد، تعریف دارد. عشق را نمی توان توصیف کرد، باید ان را تجربه کرد. می گویند عشق بیداری است نه خواب. عشق را می توان پیدا کرد، می توان عشق را گم کرد.
عشق را در اتش، در اب جاری جویبار و در بال های گشاده قاصدک، روی بال پروانه و رقص شاپرک جستجو کرد و در فرود نرم شاپرک روی گلبرگ ها دید. عشق را در معلق زدن ماهی در تنگ بلور، در صدای اواز بلبل در بیشه و در هر کلمه مصرع و بیت شعر حافظ، مولوی و سعدی... لمس کرد!
عشق خود زندگیست و در رگ های زندگی جاریست. زندگی مویزاریست الوان مملو از خوشه های سبز، سرخ و زرد. حبه هایی که به بار می نشینند و سرخ می شوند و حبه هایی کالند و لبریز ارزو. ما برای حبه های کال زندگی می کنیم، به خاطر چیدن خوشه های ارزو عاشق می شویم و عشق می ورزیم و معشوقه می شویم.
ما امیدوار زندگی می کنیم تا زمانی که سبز دانه های ارزو ارغوانی شوند و شرابی. خلاصه عشق را نیازی به تعریف نیست بلکه باید ان را زندگی کرد و دید.
چه کس نمی داند بازی عشق دو هم بازی برابر می طلبد؟ عشق معشوق می خواهد و عاشق مشتاق می طلبد.