وقتی برای اولین بار، نگاه بی قرارت در نی نی چشمان نگاهی مشتاق گره می خورد، همه چیز را از دست خواهی داد و ان، زمانی است که به حقیقت عشق پی می بری و تو نمی دانی محبت کردن با مورد محبت قرار گرفتن، چه قدر فاصله دارد. تو عشق دست نیافتنی ات را با تمام چیزهایی که برایت مقدس اند ارزانی نگاهی، تنها نگاهی نا پایدار می کنی و در ان لحظه، با هر تپش قلبت صد بار خواهی مرد و تو هیچ کس را نخواهی داشت که برای معصومیت عشق فنا شده ات ذره ای اشک، هر چند تلخ از دیده بریزد.
با هر نگاه لغزنده ی او عشق را برای خود هجی می کنی غافل از این که قلب او به تاراج عشق دیگری رفته است و برایت دشوار است باور حقیقت خزان عشق. وقتی برای نخستین بار به زندگی، به عشق خندیدی نگاه پر حسرتت چند قدم ان سو تر خنده ی تلخ و وحشیانه ی مرگ را ندید.تنها چیزی که از عشقی یک طرفه نصیبت می شود، مخزن اشک های بی امانت است که نشأت گرفته از قلبی در خون اکنده است. ان قدر اشک ریختی که وجودت در امواج سیل دیده گانت گم می شوند و نمی بیند ان نگاه نا پایدار ویرانه ی حضورت را.
خنده در گذرگاه گلویت راه به جایی نخواهد برد و تو تنها و شیدا میگریی به سرنوشت مبهم عشق خویش! تنها ترین شیدا ان زمان است که از خویش می پرسی بعد از تو، عشقت با که هم اغوش می گردد؟ ان زمان است که از می پرسی چه کسی روی خوشبختی را نظاره کرده که تو چون او نیستی؟ وقتی دیده گان بیقرار و اشک بارت را به سیما ی دلنشین او می دوزی با سکوتی سنگین تر از فریاد، میخواهی بانگ براوری « به او بگویید دوستش دارم». تو زاده ی دردی و فریادت اهنگ رنج فرداها رادر خود نهان دارد و نمی دانی عشق های کاغذی ماندگار نخواهند بود...!