عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

عشق

سلام دوستان خوبم... خودتون ببینید

خدا...

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن!

یک سار شروع به خواندن کرد... اما مرد نشنید!

مرد فریاد بر اورد،خدایا با من حرف بزن!

اذرخش در اسمان غرید... اما مرد توجهی نکرد!

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟؟؟ بگذار تو را ببینم!

ستاره ای درخشید... اما مرد ندید!

مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه نشان من بده"...

کودکی متولد شد... اما مرد باز هم توجهی نکرد!

مرد در نهایت یآس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم...

پروانه ای روی دست او نشت و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...!

ما خدا را گم می کنیم در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد...

خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست...

تا به حال چند بار خوشی هایت را ارام و بی بهانه به او گفته ای؟؟؟

تا به حال به او گفته ای که چه قدر خوش بختی؟؟؟

که چه قدر همه چیز خوب است؟؟؟

که چه قدر خوب است که او هست؟؟؟

خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست... زمانی که خسته و درمانده به سویش می رویم...

خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته ی خود برسیم او ما را دیده و حس کرده!

اما...

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست...

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد...

به عشق ایمان دارم حتی اگر ان را حس نکنم...

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد...

"تا خدا هست،جایی برای نا امیدی نیست"

نظرات 1 + ارسال نظر
امید شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ق.ظ

سلام بازم منم (امید) ببخشید که خیلی فضولی می کنم ولی چون از نوشته هاتون خوشم آمده دوست دارم به هر بهانه ای حرفی زده باشم.
خورشیدی که نتابه باور کردن نداره و عشقی که حس نشه مومنی نمی خواد .
از خورشید داغ بگو از عشق آتیشی که معشوقشو خاکستر نشین میکنه بنویس. تو خوب می تونی بنویسی!

سلااام! عشق واقعی وجود نداره که من راجبش بنویسم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد