وقتی که تو را دیدم
از پس پرده ی سخت جسم
روح بلند و پاکت را ملاقات کردم
تو چشمانم را فروغی تازه بخشیدی
و من در دیار خاکی شدم کور عصا به دستی
که به بیراهه رفتم
اکنون من با چشمانی تو را می بینم که ابدیت را می بیند
خوبی
مهربانی
و خوشبختی را می بیند
گل خوشبختی من!
من تو را از بین هزاران گل و هزاران گلستان
با چشم جانم چیدم
از میان انبوه گل های رقصان
گلهای خندان
گل های چشمک زن
سوسوی ستارهی وجودت
خورشید شب های تاریکم شد
جای پایت هادی من
و طنین خوش قلبت
سکوت خلوتم را شکست
و تو که قوی و استوار بر فراز ارش ایستاده ای
بر سرم باران خوشبختی باریدی
من بهشت را در تو می بینم
و با تو
عشقی را لمس می کنم که از خدا نشأت می گیرد
خالص
صاف
روان
من با تو
چنان نیرومندم که خود را رستم میپندارم
قوی
استوار
پر صلابت
من با تو
ان قدر دانایم که خود را ارسطو می دانم
عالم
فیلسوف
شاعر
من با تو
مهربانی ام به سلیمان می ماند
نیک
خوب
بخشنده
اما بی تو
سرگشته ام چون مجنون
افسرده
پریشان
بی امان
من بی تو
عاشق زارم چون لیلی
در به در
بی ثمر
بی تکیه گاه
و با تو
راز خلقت را کشف کردم
نه چون حوا که تو را از بهشت برانم
من راه عشق را با تو تا خدا می پیمایم
و انگاه من با تو
کمالم
تمامم
خدایم
من با تو خدایم...!
سلام فوق العاده بود عزیزم